عزیزم خاله ی بزرگت مدتیه بیماره فکرمون حسابی مشغول بود این روزا و دلمون گرفته... حسابی هم نگران بودیم اما چیزی که مهم بود حفظ روحیه خودمون و شاد بودن و روحیه دادن به خاله جون بود... خدا رو شکر تا الان همه چی خوب پیش رفته انشاالله از این به بعد هم به خوبی پیش بره خدا خودش همه ی بیمارا رو شفا بده چند روزی هم هست که مادره یکی از دوستای کوچولوت که همزمان با تو بدنیا اومده ناخوشِ و تو بیمارستانِ شبا وقتی تو بغلم میخوابی ... هربار که از خواب بیدار میشم و پتو میکشم روت وقتی لقمه به دهنت میزارم و باهات بازی میکنم تموم فکرم پیش حسین کوچولو و مادرشِ الهی که زودتر مامان حسین کوچولو هم خوب و سرحال شه و برگرده پیش پسرکوچولوش...